واکاوی فقهی حقوقی پدیدۀ کوچیگری در افغانستان

آیت الله ابراهیم حسن زاده  
چكيده
كوچيگري پديده ای است سياسي برای دستیابی به هدف نامشروع سیاسی یعنی استیصال و آواره سازی هزاره ها از سرزمین شان و جایگزینی اقوام همنژاد گروه حاکم. چون براي اين پديده نا مشروع، احكام و فرمان هاي حكومت های وقت مورد استناد قرار گرفته اند، در این نوشتار احكام سلاطين را از نظر فقهي مورد بررسي قرار داده ايم تا اعتبار چنین فرامینی مورد ارزیابی قرار گیرد و جایگاه آن ها به حیث سند روشن گردد.

در این جا این نظر دنبال می شود كه فرمان حکومت های پیشین افغانستان مبنی بر غصب املاک و زمین های مسلمانان و بخشیدن آن به کوچیان از نوع فرامین حكام جور است که در تعارض آشکار با قوانین الهی و در نتیجه باطل و نا مشروع است. از نظر قاعده لاضرر و تزاحم حقوق و عرف و حريم نيز كوچي گري نا مشروع و از مصداق ارعاب، ترس و فتنه است. و چون پدیدۀ کوچیگری مصداق بارز دشمنی با قوانین الهی و موازين حقوقي بين المللي است، بايد با آن با امکانات نرم ابزاري و سخت افزاري بر خورد شود.
كليد واژگان: جابجایي جمعيت، كوچيگري، فرمان، مشروعيت، سياسي، پديده.
در افغانستان قدرت در سایه محور قومیت ثبات یافته است. تمام عوامل و زمینه های تمدن سازی و فرهنگ سازی و آیين کشور داری از بین رفته اند و به جای آن قانون پشتون والی احمد شاه بابا، نشسته است؛ سیاست داخلی و خارجی افغانستان جنگ و غارت و به اسارت در آوردن مسلمانان و همسایگان بود. تجارت انسان معصوم به خصوص زنان و کودکان به عنوان برده در بازار به یک امر عادی تبدیل شده بود و مشتریان غیر مسلمان برای خرید اهل قبله نیز در رونق بازرگانی تجارت برده مسلمان شریک شدند. هندوستان که بعد از سقوط سلطنت بابری ها و قدرت یافتن راجه ها و حکومت ها ی ملوک الطوایفی دچار جنگ داخلی شده بود و با بحران سیاسی داخلی دست پنجه نرم می کرد و هنوز از تاخت تازهای نادر شاه رهایی نیافته بود که احمد شاه به آن حمله کرد و لشکریان خود را وعده غنیمت و زنان ماهرخ و کشته شدگان را وعده بهشت می دادند. تحمیق نیروهای خودی و خشونت و غارت و تجارت انسان های دیگر دستمایه فرهنگی افغانستان گردید. آز و طمع سرداران چنان قساوت را پدید آورد که آنان از کشتار زنان و کودکان و نابود کردن آبادی ها و تخریب زیر بنای زندگی مردم دریغ نمی کردند. با تسلط انگلیس بر شبه قاره هند، دست های حکومت پشتون والی از سر مردم هندوستان کوتاه گردید، ولی سرداران که به خون انسان و نقض حقوق بشر و غارت خوی گرفته بودند، همان سیاست غارت و تجارت برده را در داخل افغانستان اجرا کردند. این بار، رافضی دانستن هزاره ها و تکفیر آنها به جرم تشییع بهانه خوبی بود.
افغانستان در مسیر جاده ابریشم قرار داشت. این مسیر استثنایی، که هزران خانوار از آن نان می خوردند و برای دولت منبع در آمد فوق العاده ای بود، به خاطر نا امن شدن راه ها از دست رفت. در اثر تشدید حملات دولت بر اتباع مملکت و غارت و اختناق، تمام فرهنگ و تمدنی که از دوره غزنوی ها و تیموری ها به جای مانده بودند نابود گردیدند و این امر فقر، جهالت، تعصب، فرهنگ آدم کشی و چپاول را در کشور گسترش داد. با دست اندر کاری انگلیس، سیل مهاجران پشتون از هندوستان به افغانستان سرازیر شد؛ این جمعیت پیش قراول و مطلع جنایت در هند بود ند که در افغانستان سرزمین و چراگاه می خواستند. به خاطر تحقق اهداف انگلیس که افغانستان از یک کشور تأثیر گذار منطقه به کشور عقب افتاده و دست نشانده تبدیل شود، دولت به اشاره انگلیس و برای اسکان مهاجران پشتون لشکر خون آشام را برای تسخیر سر زمین هزاره ها گسیل داشت. در پی جنگ نابرابر، هزاره ها هر روز بخشی وسیعی از سرزمین خود را از دست می دادند و به همان پیمانه پاتانهای مها جر جای گیر آنان می شدند. این سیاست فقر خشن را در کشور پدید آورد که تنها منبع سود آور تجارت برده مسلمان بود. چون جیب سرداران هر روز خالی تر می شد دولت به خاطر راضی نگاه داشتن آنان به بخشیدن اقطاع و سیاست تیول روی آورد، که این کار خود بی رحمی و بد رفتاری و دولت در درون دولت را به وجود آورد. زندگی مردم در این مقاطعه کاری سخت و دشوار گردید، چون دو.لت اراضی ولایات را بامالیاتش در عوض اندک باجی به سردار خود می بخشید. کمر مردم در زیر بار چنین مالیات سنگین خم شده بود. دربار بی چیز و سرداران گرسنه برای سود اندوزی بیشتر بر خلاف کتاب خدا و سنت رسول مردم عادی را نیز شریک در تجارت برده مسلمانان اهل قبله نمودند. این بار، فتوای تکفیر و حکم دار الحرب را بر هزاره های مسلمان به جرم تشیع به عنوان رافضی صادر کرد ( محمد يوسف رياضي، ص 338 ).
اکنون این پرسش را مطرح می کنیم که آیا هزاره ها مسلمان هستند؟ برای جواب دادن به این مساله، باید بدانیم که پایه های مسلمان بودن چیست. در قران داریم:
آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ( بقره / 285).
پیامبر به آنچه از سوی پروردگارش نازل شده ایمان آورده است، و همه مؤمنان به خدا و فرشتگان او وکتاب های آسمانی و فرستادگانش ایمان آورده اند (و گفتند) ما میان هیچ یک از پیامبران فرق نمی گذاریم و به همه ایمان داریم و (مؤمنان) گفتند ما شنیدم و اطاعت کردیم ای پروردگار ما آمرزش تو را و باز گشت به سوی توست.
پس ارکان ایمان در قران چند امر است:

1. ایمان به وحدانیت خدا

2. ایمان به رسول خدا

3. ایمان به کتاب های آسمانی به خصوص قرآن مجید

4. ایمان به فرشته وحی

5. ایمان به معاد و روز رستاخیز


يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَ الْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالا بَعِيدًا( نساء/ 136).

ای کسانی ایمان آورده اید به خدا و پیامبرش و کتابی که بر او نازل شده وکتب آسمانی که پیش از این فرستاده است ، ایمان واقعی بیاورید، و کسی که خدا و فرشتگان او و کتاب ها و پیامبرانش و روز واپسین را انکار کند، در گمراهی دور درازی افتاده است.

مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ « بقره/ 62»

آنانی که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورند و عمل صالح انجام انجام دهند، پاداششان نزد پروردگار شان مسلم است و هیچ گونه ترس و اندوهی برای آنها نیست.

بنابر این اعتقاد داشتن به منصوص بودن خلافت حضرت علی (ع) یا باور نداشتن به منصوب او موجب کفر مسلمان نمی گردد تا به جرم اعتقاد به منصوب بودن حضرت علی (ع) از سوی پیامبر(ص) به کفر مسلمان فتوا داد. این فتوای شیطانی صادر شده از سوی برخی وابستگان دربار های آن زمان دنیا اسلام را دچار تنش کرد، و جوی های خون را در افغانستان جاری ساخت. در حالی که هزاره ها منکر خلافت رسمی خلفاء راشدین (رض عنهم ) و وقوع تاریخی آن نیست.

با تکفیر و به بردگی بردن هزاره ها، عبد الرحمان خان جبار پروسه پاکسازی قومی را به کمال رسانید؛ سه سوم جمعیت هزاره ها را کشت؛ مهاجران پشتون هندوستانی را به جای هزاره های بی جا شده صاحب زمین کرد. برخی از فرماندهان او اندک مالچر کوهستانی هزاره جات را به افغان کوچی بخشیدند تا سیاست بد رفتاری و ایذا تکمیل گردد و پروسه پاکسازی قومی تحقق کامل یابد.

1. فرمان کدام اولو الامر نافذ است ؟ و تا کجا؟

کوچیها با استدلال به فرمان حکام جور دوره امیر عبد الرحمان ادعای مالکیت تمام چراگاه های افغانستان به خصوص کوهستان هزاره جات را نمودند. این فرمان خلاف شرع است به دلایل زیر:

1. فرمان هر سلطان جابر در ذات خود نافذ نیست؛ چون به اساس فتوای مشهور علمای مسلمان، سلطان جابر حق فرمان رانی ندارد و حتا اگر فرمان او به حق باشد اطاعت ازآن واجب نیست. این مضمون نص آیه مبارکه : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلا ( نساء/59).

ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا را و اولی الامر را هر گاه در چیزی نزاع داشتید آن را به خدا و پیامبر باز گردانید، اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این کار برای شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکو تر است. چنانچه امام فخرازی می گوید:اطاعت خدا و رسول خدا مطلقا واجب است. مر اد از اولوالامر مطلق سلطان نیست، چون اطاعت مطلق از سلطانی که خطاکار و معصیت کار است، موجب اجتماع امر و نهی می گردد که محال است و خداوند به امر محال دستور نمی دهد. او در تفسیر کبیر در ضمن آیه مزبور می فرماید: پس مراد از اولوالامر، عبارت از شورای فقهاء، نخبگان قوم و رئیسان ادارات به عنوان جمع و اهل حل و عقد است. چون این مجموعه، به دلیل جمع بودنش، معصوم از خطا است ، اطاعت از آن واجب مطلق است ( فخر رازي،ج10/ 146 ). و قول این مجموعه به عنوان اجماع حجت است. رشید رضا در تفسیر المنار در ضمن آیه فوق می فرماید : مراد از اطاعت خدا و رسول خدا همانا قرآن کریم و سنت رسول الله است و اولوالامر شورای نخبگان صاحب نظر که در آن مجموعه فقهاء که قادر به استنباط حکم خداست شریک هستند و تصمیم فقهاء با مشورت صاحب نظران لازم الاتباع است (فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ).چون این فقره آیه می رساند که آن شورا در مسایل پیش آمده قدرت رد فروع الی الاصول داشته باشند، پس اولو الامر باید شورای فقها باشند که از دل شورای حل و عقد انتخاب شده باشند ( رشيد رضا،ج5/ 189-199) .

امام فخر رازی، رشید رضا، عبده و ابن جریر طبری تأکید می کنند که اولوالامر که با چنین شرایطی سر کار آمده باشد در معروف اطاعتشان واجب است و در معصیت خدا اطاعت چنان ولی امر نیز (مانند سلطان جائر) واجب نیست؛ چون قران ولایت هر اولی الامر در معصیت خدا را مطلقا نفی می کند. نگاه کنید به سوره بقره/ 124 ( وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ).

وهنگامی که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگون آزمود و او به خوبی از عهده این آزمایش بر آمد، خداوند به او فرمود: من تورا امام و پیشوای مردم قرار دادم. ابراهیم عرض کرد از دودمان من نیز امامانی قرار بده که خداوند فرمود:پیمان من به ستمکاران نمی رسد. بنابراین، اطاعت سلطان جابر مطلقا واجب نیست و فرمان او فاقد اعتبار است. فرمان و دستور ولی امر در معصیت خدا مانند، فرامین عبدالرحمان مبنی بر تملیک اجباری سرزمین و دارایی شهروندان و املاک مسلمانان و غصب حقوق فطری ، طبیعی ، و شرعی هزاره ها از مصداق عینی و حقیقی معصیت خدا و از مصداق کامل ستم است. این مطلب در کتاب صحیح مسلم و بخاری در باب وجوب اطاعت آمر در غیر معصیت و حرمت اطاعت آمر در معصیت خدا، احادیث نبوی متعدد در حد مستفیض گرد آورده شده است. مسلم در کتاب الاماره (37) حدیث شماره (1838) با اسناد معتبر به چندین طریق به صحیح یحیی بن حسن می آورد: قال سمعت جدتی تحدث انها سمعت النبی (ص) تخطب فی حجة الوداع یقول: لو استعمل عبد علیکم یقودکم بکتاب الله فاسمعوا و اطیعوا. اگر فرمانروایی را بر شما منصوب نمودم که با شما مطابق کتاب خدا و سنت رسول رفتار نمود، پس از او اطاعت نمایید؛ واگر بر خلاف کتاب خدا و سنت رسولخدا بر شما امارت کرد، از او اطاعت نکنید. در کتاب اماره (39) حدیث شماره ( 1640 ) در صحیح عبدالرحمان از علی (ع) آمده است انّ رسول الله (ص) بعث جیشاً و امر علیهم رجلاً فاوقد ناراً و قال ادخلوها فاراد ناس ان ید خلوها قال الآخرون انّا قد فررنا منها فذکر ذلک لرسول الله (ص) فقال للذی ارادوا ان یدخلوها لو دخلتموها لم تزالوا فیها الی یوم القیامه و قال للآخرین قولاً حسناً و قال رسول الله (ص) لا طاعة لمخلوق فی معصیة الله و انما الطاعة فی المعروف.

علی (ع) می گوید : که رسول خدا (ص) لشکری را اعزام کرد، و فردی را فرمانده آنان قرار داد. او به آنان دستور داد تا آتشی را روشن کند . آتش سوزان فراهم گردید، و به لشکریان فرمان داده شد که داخل آتش شوند؛ بخشی از لشکر گفت داخل آتش می شویم و برخی گفتند که ما ازاین فرمان فرار می کنیم. رفتار دو گانه لشکر به رسول خدا گزارش شد؛ پیامبر (ص) به کسانی که می خواستن داخل آتش شوند فرمود، اگر داخل آتش می شدید تا آخر به آتش جهنم می ماندید، و برای کسانی که از آتش می خواستند فرار کنند، پیامبر فهم آنان را تحسین کردند و گفت: اطاعت در معصیت نیست و همانا اطاعت در معروف است. فقره اول که در سیاق نفی است افاده عموم را می کند یعنی اطاعت در معصیت خدا به هیچ عنوان جایز نیست. فقره دوم حدیث نبوی که با آدات حصر آغاز شده دلالت صریح به انحصار اطاعت در معروف است؛ بنابراین، مستفاد است از مشی فقهی ائمه مذاهب اسلامی و ارباب تفاسیر که حکومت عبد الرحمان خان غا صبانه بوده است، فرمان او و حکومت او فاقد اعتبار و خلاف شرع است و کسانی که دنبال فرمان دار و دسته عبد الرحمان هستند در معصیت خدا گرفتارند.

2. حريم

حريم (مدني –فقه ) مقداري از اراضي اطراف ملك و قنات و نهر و امثال آن است كه براي كمال انتفاع از آن ضرورت دارد. حريم در حكم ملك صاحب حريم است و تملك و تصرف در آن با طبيعت حريم منافات دارد و بدون اذن مالك درست نيست؛ حريم ملك طبيعي است؛ يعني از توابع ملك است. مالك مي تواند از حق خود در حريم بلا عوض يا در مقابل عوض و اخذ عوض صرف نظر كند. حريم اختصاص به چاه، قنات، خانه ، مزرعه و باغ ندارد، بلكه قريه ها هم حريم داردند. در حريم ده از حق تكليف چهار پايان و كندن بوته ها و تهيۀ آذوقه و علف كن ها و مانند اين امور بهره مي برند ( جعفري/ 214، شماره 1707). به همين دليل ابن قدامه از فقهاي اهل سنت در حريم قريه ها گفته است: اهل الدار فيتملكها كما يملكها بالشراء و يملك مباحئها من الحشيش و الحطب و الصيد و الركاز و المعدن و ماقرب من العامر تعلق بمصالحه من طرقه و مسيل مائه مطرح قمامته و ملقي ترابه و آداته. فلايجوز احيائها بغير خلاف في المذهب و كذلك ماتعلق بمصالح القرية كفائها و مرعي و ماشيا والحطبها او طروق مائها لايملك بالاحياء و لانعلم فيه خلافاً بين اهل العلم ( ابن قدامه، ج6/ 151).

اهالي قريه ها آنچه را که به اطراف قريه و به اهل آبادي نزديك است مالك مي شوند مثل این که خریده باشند . پس امور مباح از قبيل علف زار ها و هيزم كن ها و صيد و شكار و سنگ معدن و معدن را مالك مي شو ند، و نیز آنچه از حريم كه استكمال آبادي به آن توقف دارد مانند خاكروبه ها و راهها و آبروها و بار انداز ها و خاك انداز ها را مالك هستند و كسي ديگر حق تصرف در آن ندارد و اين مسئله اجماعي است و كسي از اهل مذهب در آن اختلاف ندارد. و همچنان مالك ايلاق جاي ها و چراگاه ها و هيزم كن ها مي گردد، كه زندگي مردم به آن بستگي د ارد. در مجلة الاحكام در ماده( 1271) حريم را چنین بیان كرده است: الاراضي القريبة من العمران تترك الاهالي مرعي محتصداً محتطباً يقال لها الاراضي المتروكه ( مجلة الاحكام/ 245). حريم عبارت است از اراضي نزديك آبادي كه مردم براي چرای دام و تهیه علوفه و هیزم گذاشته است.

در فقه تشيع از حريم آبادی، كه اهل آبادي بالتبع مالك مي شوند، چنين تعريف شده است . حريم القري المحياة ماحواليها من مجتمع النادي مركض الخيل و مناخ الابل و مطرح الرماد و السماد و ساير ما يعد من مرافقه و لا يجوز لاحد احيا ؤها لا لاختصاص به لما فيه من تضيق علي المسلمين و منع حقوقهم عنها ( حلي ، ج 2 / 413). حريم قريه هاي آباد شده عبارت است از آنچه كه در اطراف قريه ها واقع شده است مانند جايی كه مردم تجمع مي كنند و يا محل رفت و آمد شتران و اسبان و محل ريختن خاكستر و فضولات و ساير چيز ها كه از مصالح آبادي به حساب مي آيد و كسي نمي تواند حريم روستا را احيا كند و به خود اختصاص دهد زيرا باعث تضیيق امر بر مسلمين است و مانع حقوق آنان خواهد شد.

حريم القريه ما تحتاج اليه في حفض مصالحها و مصالح اهلها من مجمع ترابها و كناستها و مطر سماد ها و رماد ها مجمع اهاليها لمصالحهم و مسيل مائها والطروق المسلوكه منها و اليها و مدفن موتاهم و مرعي ماشيتهم ومحتطبهم و ما شاكل ذلك ( خويی، ج2 / 160). حريم قريه عبارت است از زميني كه براي حفظ مصالح آن قريه ها و مردم آن مورد نياز است چون محل ريختن خاك و فضولات و كود خاكستر و محل مجمع اهالي به خاطر مصالح مردم و مسير سيلاب و آب رو ها و راههاي ورودي و خروجي و گورستان و محل چرا گاه گوسفندان و محل جمع آوري هيزم و نظاير آن.

در قرآن در سورۀ نازعات از حريم تصريح به مالکیت حريم شده است. وَالأرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا (٣٠)أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَ مَرْعَاهَا (٣١) وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا (٣٢) مَتَاعًا لَكُمْ وَ لأنْعَامِكُمْ (33).

و زمين را بعد از آن با غلطانیدن گسترش داد (30) و از آن آب و چراگاهش را بیرون آورد (31

و با كوه ها آن را ثابت و محكم نمود (32) تا وسیله استفاده شما و دامهای تان باشد (33).

در سورۀ عبس آمده است: أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا (٢٥) ثُمَّ شَقَقْنَا الأرْضَ شَقًّا (٢٦) فَأَنْبَتْنَا فِيهَا حَبًّا (٢٧) وَعِنَبًا وَ قَضْبًا (٢٨) وَ زَيْتُونًا وَ نَخْلا (٢٩) وَ حَدَائِقَ غُلْبًا (٣٠) وَ فَاكِهَةً وَ أَبًّا (٣١) مَتَاعًا لَكُمْ وَلأنْعَامِكُمْ (32).

ما آب فراوان از آسمان فرو ريختيم، (25) سپس زمين را از هم شكافتيم (26) و در آن دانه‏هایی روياندیم (27) و انگور و سبزی (28) و زيتون و نخل (29) و باغات پردرخت (30) و ميوه و چراگاه (31) تا وسيله ای باشد براي شما و چهارپايانتان (32). قرآن براي تأمين معاش و امنيت اهالي تمام چراگاه ها و كوها را از جمله سرمايه اهالي بيان نموده است و وسعت چراگاه ها و هيزم كن ها و ايلاق-جاي بر اساس شعاع نياز و حريم است و عرف دايره مالكيت اهالي را با توجه به قاعده لا ضرر تعين مي كند. بنا بر اين هيج سلطاني حق بخشيدن اموال شخصي مردم را ندارد و اين امر مورد اجماع تمام فرق اسلامي و عقلاي عالم است.

اراضي حريم در هزاره جات با كشت ديم و تقسيم چرا گاه بين اهالي در ملك اهلي در آمده است و از مصداق حريم هم خارج شده است.

در مجموع كسي حق دخالت در امور حريم قريه ها ندارد و حتي سلطان هم حق ندارد كه اموال مردم به كسي ديگر ببخشد و با توجه با فرسايش خاك و از بين رفتن مرتع ها و كاهش يافتن پوشش گياهي و رشد جمعيت نفس زندگي مردم منطقه حرجي است و مزاحمت هاي كوچي از مصداق تضیيق مسلمانان است. رفتن نفس كوچي ها به هزار جات حرام و از مصداق فتنه و آزار مسلمين است وكوچيها مسئو ل تمام حوادث جانبي آن هستند.
برگرفته از سايت سلام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر