گفتگوی علمی با جناب استاد دکتر حسینی اخلاق


اشاره:
ازآنجایی که شماره چهارم مجله بصیر به موضوع تجربه دینی اختصاص دارد و یکی از مباحث جدید درحوزه فلسفه دین رابطه وحی وتجربه دینی است هیأت تحریریه مجله بصیر از جناب آقای دکتر حسینی(اخلاق) دعوت نمودند تا در یک گفتگوی علمی به بررسی موضوع فوق بپردازند ضمن تشکر از ایشان این گفتگورا می خوانیم.
استادمدعو:دکترحسینی (اخلاق)
مجری:حسن توسلی
سا یرشرکت کنندگان:ابراهیمی غرجستانی ،اسدالله جعفری، حسن رضافهیمی، جوادصفدری، جمعه خان امیری، روح الله موحدی.

نسبت وحی با تجربه دینی
مجری:بسم الله الرّحمن الرّحیم.بحث میدانی ما درباره تجربه دینی است.بحثی که در غرب بسیار مطرح است وعموماً متألّهان مسیحی حال حاضر و همچنین فلاسفه دین بر روی آن تاکید زیادی می کنند، به حدّی که در حال حاضر در بین فلاسفه دین یکی از لوازم ضروری توجیه مبانی اعتقادی ادیان و ملل مختلف شمرده می شود.همچنین شاهد این هم هستیم که چندی است در جهان اسلام بعضی ازروشنفکران وحی نبوی رسول خاتم که در قالب قرآن کریم جلوه گر شده را به عنوان نوعی تجربه دینی و آن هم با همان قرائت خاصی که در غرب مطرح است تبیین می کنند، که البته این طرز تلقّی از نگاه عموم مسلمانان نوعی فرو کاستن وحی به شمار می رود .در این جلسه قصد داریم در حد بضاعت خود به واکاوی این مسئله بپردازیم که آیا وحیی که بر رسول خاتم و سایر انبیاء الهی می شد با تجربه دینی مورد نظر فلاسفه دین غربی از یک سنخ هستند یا خیر؟ اگر نیستند وجه تمایز آن ها به چه چیزی است؟ و اگر از یک سنخ هستند چه مشکلات معرفتی را در پی خواهد داشت.ابتدا بحث را با تعریف تجربه دینی شروع می کنیم.دراین رابطه تجربه دینی را تجربه ای می دانند که شخص در آن با امری قدسی و مافوق طبیعی مواجه می شود یا این که میپندارد که مواجه شده است و آثار و نشانه هایی هم برای آن ذکر کرده اند مثل احساس اتّکاء مطلق  و موارد دیگری که البته این تعریف، تعریف تام و تمامی نیست و در مورد این که این تجربه از چه سنخی است معمولاً سه نظریه عمده درعرصه ی کلام جدید ارائه شده است، نظریه اول تجربه دینی را از سنخ احساس صرف می داند که شلایرماخر آلمانی آن را مطرح کرده است، نظریه دوم از آقای آلستون است که تجربه دینی را ادراک شبه حسی معرفی می کند و البته نظریه سوم که مربوط به آقای پراودفوت است که براساس آن، تجربه دینی را نوعی تبیین ما فوق طبیعی می داند.این سه نظریه نظریه های مطرح در حوزه تجربه دینی است که البته شاید خرده گفتارهایی هم از کسان دیگری باشد ولیکن فعلاً مورد نظر نیست.از جناب آقای فهیمی شروع می کنیم آقای فهیمی لطفاً در این رابطه توضیحات لازم را بفرمائید.
فهیمی:بسم الله الرّحمن الرّحیم.از تجربه دینی تعریف های متفاوتی ارائه شده، حال اگر تلاش بکنیم که به یک حرف مشترکی برسیم کار ساده ای نیست، چنانچه آقای توسلی هم به برخی از آنها اشاره کردند.علاوه بر اینها تعاریف دیگری هم وجود دارد.نخست اینکه تجربه دینی درک مستقیم و بی واسطه است که من فکر می کنم این درک مستقیم شاید بارزترین و مهمترین شاخصه  برای تجربه دینی به حساب آید.(اگر تجربه دینی را دارای جنبه معرفتی بدانیم.)
دوم: همین تجاربی که آلستون و سویین برن مطرح می کنند که معقتدند تجارب دینی تجارب شبه حسی اند.سوم: تجاربی که عمدتاً عرفانی نامیده می شوند، حالا یا به شکل وحدت بینانه اند یا به شکل ثنویت بینانه یا به تعبیر دیگر دیدن یگانگی چیزها یا دیدن چیز یگانه یا به تعبیر دیگر وحدت وجود یا وحدت شهود.این سه نوع عمدتآً تا محور تلاشها و توجه بیشتری است.
مجری:آقای فهیمی درباره این نوع اخیر توضیح بیشتری ارائه کنید.
فهیمی:این نوع تجارب مربوط به عرفاست، اول دیدن اشیاء را به گونه ای که همه آنها را در یک چیز ببینیم یعنی دیدن یگانگی چیزها  که این نوع وحدت شهود نامیده می شود و دوم چیزی یگانه که عبارت دیگر از وحدت وجود است.در وحدت وجود عارف حتی خودش را هم در مقام فنا و نیستی می بیند و تنها «او» و تجلیّات او را می بیند.
مجری:آقای صفدری شما فرمایشی دارید؟ 
صفدری:خیر،نظری ندارم.
مجری:آقای موحّدی نظر شما در این باره چیست؟
موحّدی:بسم الله الرّحمن الرّحیم.باید در نظر داشته باشیم که تعریف تجربه دینی از طریق مصادیق آن بدست می آید.با توجه به این ابتدا باید سراغ مصادیق تجربه دینی برویم و خوشبختانه به نظر می رسد مصادیق تجربه دینی مصادیق مشخّصی است و تقریباً همه افراد متّفق القول حوادث مشخصی را به عنوان تجربه دینی می شناسند.اگر همه مصادیق تجربه دینی اینگونه نباشد، لااقل بعضی از آنها مشخص است و در تجربه ی دینی بودن آن ها جای شک و شبهه ای نیست، تجاربی از قبیل مواجهه با اشیاء مافوق طبیعی .این نوع تجارب را همه تجربه ی دینی می دانند.و وحی هم جزء همین تجارب دینی محسوب می شود.اما اینکه ماهیت این تجارب دینی چیست؟ این مساله اختلافی است.شلایرماخر همه تجارب دینی را نوعی احساس می داند، آلستون آن ها را ادراکات شبه حسی می داند و پراودفوت معقتد است که همه تجارب دینی نوعی تبیین مافوق طبیعی هستند .البته این ها همه بحث های ثانوی است.خودم در این باره معتقدم که هیچ یک از این نظرات نظر کاملی نیست و نمی تواند ماهیت تجربه دینی را چنانکه هست تبیین کند.به خاطر اینکه اگر قدری واقع بینانه تر نگاه کنیم،خواهیم دید که مصادیق تجربه دینی از این اِبا دارند که فقط تحت یکی از این سه عنوان محصور شوند.با این حساب من فکر می کنم تجارب دینی ماهیت واحدی ندارند، بلکه دست کم دارای دو نوع کاملاً متفاوت می باشند.برخی از مقوله احساسات اند.مانند اینکه حرارتی را در قلب خود احساس کنیم و آن را در اثر تصرف روح القدس بدانیم اما برخی دیگر از تجارب دینی از مقوله ادراکات شبه حسی می باشند، مانند شنیدن صدای هاتف غیبی و دیدن صورت های ملکوتی.البته منظورم از احساس هر احساسی نیست بلکه احساسی است که در اثر تبیین مافوق طبیعی به ما دست می دهد که همان سخن پراودفوت است نه سخن شلایرماخر.
مجری:بنابراین شما نظر کسانی را که مطلق تجارب دینی را فقط نوعی احساس و یا ادراک شبه حسی و یا تبیین مافوق طبیعی می دانند قبول ندارید؟
موحّدی:بله دقیقاً همینطور است.
مجری:جناب آقای جعفری شما بفرمائید.
جعفری:بسم الله الرّحمن الرّحیم.نکته ای که دراینجا وجود دارد این است که ما باید بین ماهیت تجربه دینی و مصادیق آن تفاوت قائل شویم.آنچه مهم است این است که ماهیت تجربه دینی باید روشن شود تا آنوقت تفاوت آن با وحی هم روشن شود.ما برای وحی یک سری معیارها داریم و تجربه دینی را هم از هر مقوله که بگیریم چه احساس یا شبه حسی، یا تبیین ما فوق طبیعی، باید برای آن یک معیار داشته باشیم این نکته ای است که باید تبیین شود.
مجری:جناب استاد حسینی! اکنون نوبت شماست.ما می خواهیم تجربه دینی را تعریف کنیم و فعلاً فرض را بر این می گیریم که تجربه دینی یک نوع تجربه است حالا این تجربه هر چه می خواهد باشد.سوال این است که آیا تجربه دینی قابل تعریف است یا نه؟ یعنی اساساً آیا ما می توانیم به ماهیت و ذات این تجربه پی ببریم؟ استاد می خواهم  بپرسم که با توجه به تعاریف و نظریات دوستان شما چگونه تعریفی از تجربه دینی دارید آیا ارائه  تعریف ذاتاً ممکن است یا خیر؟
دکترحسینی:بسم الله الرّحمن الرّحیم .با تشکر از دوستان که چنین مجلسی را فراهم نمودند.من بدون مقدمه به اصل ذی المقدمه می پردازم تا از فرصت ها بیشتر استفاده کرد.یک نکته را در بحث تجربه دینی باید مورد توجه قرار دهیم و این بحث های ما هم به مناسبتهای متعدد مکرراً به آن نقطه باز می گردد و آن این است که تجربه دینی متأخر از نگاه پدیدارشناسانه است، یعنی در حقیقت این احساس پیش نیاید که بحث از تجربه دینی باید مانند بحث های هستی شناسانه و به آن شکل مطرح شود.اگر بپذیریم که بنای بحث تجربه دینی مبتنی بردید پدیدارشناسانه است خود به خود گام بعدی را می توان راحت تر پیمود.در بحث پدیدار شناسانه قرار نیست که به ذات و ماهیت یک چیز کما هو حقه پی ببریم، یعنی در حقیقت ذات و ماهیت، در قدم اول وجود خارجی اش تحت پرانتز قرار می گیرد و در گام دوم از آن ماهیت بحث می شود.به هرحال هر چه باشد پدیدار شناسی هم فلسفه است و مانند همه فلسفه ها از ماهیت صحبت می کند ولی آن ماهیتی که به تعبیر هوسرل ماهیتی است که ساخته ذهن ماست.لذا بحث از حقیقت وچیستی تجربه دینی بحثی است که اگر توجه نکنیم، ممکن است ما را به همین خطا بیندازد که می توان ذات آنرا مشخص کرد.خیر، این بحث، بحث پدیدار شناسانه است و ما صرفاً با ویژگی ها ، آثار و نشانه های این قضیه می توانیم آنرا ارزیابی کنیم.لذا باید موارد متعدد تجارب دینی  را تجزیه و تحلیل کنیم و موارد مشترکی را در بیاوریم و بگوئیم عمدتاً در تجارب دینی، احساس خشیت، احساس هیبت و...دیده می شود.من الآن در ذهن ندارم که کسی از فلاسفه ادعا کرده باشد که ذات تجربه دینی را کما هو حقه بیان می کند.فکر می کنم برای جواب سوال شما همین مقدار کفایت کند.
مجری:قسمت بعدی بحث، تعریف وحی است.نخست باید وحی را تعریف کنیم تا برسیم به آنجایی که ببینیم میان وحی و تجربه دینی چه ارتباطی است.آقای فهیمی شما بفرمایید که وحی در لغت و اصطلاح به چه معناست؟
فهیمی:وحی در لغت به معنای اشاره سریع، کلام خفی, الهام غریزی و معانی دیگری آمده ، اما در اصطلاح متکلمین و فلاسفه وحی پدیده ای است که بین خدا و پیامبر تحقق می یابد.یعنی پیامبر در اثر ارتباط با ماوراء طبیعت چیزهایی را به صورت تعالیم و الهامات دریافت می کند که تعلیمی کاملاً آگاهانه و یقیینی است.
مجری:اکنون این سوال پیش می آید که این رابطه بین خالق و پیامبر به چه شکلی صورت می پذیرد و چگونه قابل تبیین است؟
فهیمی:بله، فلاسفه اسلامی این ارتباط و کیفیت آن را به طرق مختلف بیان کرده اند.صدرالمتالهین و پیروان حکمت متعالیه که من از آنها به نوصدرائیان تعبیر می کنم معتقدند برای قلب انسان دو پنجره وجود دارد یکی به سمت عالم ملک و دیگری به طرف عالم ملکوت.از دریچه ای که به سوی عالم ملکوت باز می شود علوم ومعارفی را دریافت می نماید که ما آن را وحی می نامیم واز دریچه ای که به سوی عالم ملک گشوده می شود علوم حسی وعادی کسب می گردد.در رابطه با وحی گفته اند که وقتی پرده های اوهام کنار برود قلب انسان مستعد افاضه ی حقایق لکوتی می گردد ، این حقایق وقتی به قوّه عاقله وارد می شود به صورت علوم و معارف و در مکانت دیگر و در سطح پایین تر که قوّه خیال باشد بصورت صور و تمثلات و در مرحله حس مشترک بصورت کلام فصیح و منظوم تحقق می یابد.اینجاست که به نظر صدرا مسئله لفظ هم بگونه ای حل می شود.اما این فرضیه مبتنی بر پیش فرضها و مقدماتی است که با توجه به معیارهای درون دینی قابل تبیین است یعنی بعد از آن که ما ویژگی ها و خصوصیات وحی را از آیات و روایات بدست آوردیم می توانیم چنین فرضیه ای را ارائه کنیم حال آن مقدمات کدامند؟ عمدتاً سه نکته را می توان بیان کرد نخست اینکه وحی نیاز به تعلیم و تعلّم دارد یعنی معلمی است که حقایق را برای پیامبر بیان می کند.دوم اینکه این تعلیم و تعلم درونی است و آنرا از نوع علم حضوری دانسته اند ،لذا از طریق حواس ظاهری بدست نمی آید.سوم اینکه پیامبر خود به منبع وحی مستشعر است و میداند که حقایق را از کجا و ازچه کسی دریافت می کند.با این بیانات کیفیت ارتباط پیامبر با عالم دیگر و پدیده ی وحی را می توان اجمالاً بیان کرد.هر چند شناخت حقیقت آن تفصیلاً بحث دیگری است.
مجری:جناب آقای صفدری شما چه نظری دارید؟
صفدری:خدمت شما عرض کنم که تعریف وحی را دوستان فرمودند.اما چنانکه آقای فهیمی گفتند باید چهار خصوصیت را درباره وحی در نظر بگیریم.اول درونی بودن یعنی اینکه از راه حواس بدست نمی آید.البته این الزاماً به این معنا نیست که هیچ معلمی ندارد و از ذات خود نبی سرچشمه می گیرد.
مجری:کما اینکه سراحمد خان هندی قائلند.
صفدری:بله، چنانکه ایشان قائلند.مساله دیگر همان فرض معلم و متعلم است یعنی تمام شخصیت پیامبر در این است که توانسته ارتباطی با خارج از خودش (خدا یا شدید القوی) برقرار کند.برخلاف یک انسان نابغه که وقتی طرحی ابتکاری را می ریزد، آن ابتکار از وجود خودش سرچشمه می گیرد.و با بیرون ارتباطی ندارد مساله سوم مساله استشعاری بودن است چنانکه آقای فهیمی فرمودند، یعنی اینکه خود پیامبر مشعر به مبدأ است.یعنی می داند این وحی از کجا سرچشمه می گیرد.بر خلافات القائات و الهاماتی که انسان نمی داند مبداش چیست؟ آیا از درون خودش صورت گرفته یا از جایی دیگر؟ این امر برایش اجمال و ابهام دارد.در حالیکه وحی چنین ابهامی ندارد.و پیامبر دقیقاً به مبدأ آن آگاه است و بالاخره مساله چهارم ، مساله وساطت است یعنی پیامبر وجودی دیگری را غیر از خدا به عنوان فرشته ادراک می کند و او واسطه در وحی محسوب می شود.البته این ویژگی در وحی مستقیم وجود ندارد، بلکه در وحی غیر مستقیم که اغلب وحی ها را تشکیل می دهد، وجود دارد.در ارتباط با وحی باید این چهار مسأله را در نظر بگیریم و علماء اسلامی نیز بر این ها پافشاری و اصرار دارند.
مجری:جناب آقای موحّدی نظر شما چیست؟
موحّدی:من فکر می کنم از آنجا که وحی یک مفهوم انتزاعی است و آن ها را از خارج انتزاع می کنیم، باید ابتدا سراغ مصادیق وحی برویم و از آن طریق مفهوم وحی را بدست آوریم.لذا این کار درستی نیست که ابتدا به ساکن تعریفی را از پیش خود برای  وحی ارائه کنیم و در گام بعدی سعی کنیم که واقعیت را در قالب آن بگنجانیم .بلکه اول باید ببینیم که چه حوادثی در خارج رخ داده که مردم مفهوم وحی را از آن انتزاع کرده اند.اگر اینگونه به قضیه نگاه کنیم، آن وقت ارتباط وثیق وحی با تجربه دینی نیز آشکار می شود.زیرا چنانکه قبلاً گفتم اگر منظورمان از تجربه دینی همان حوادث و تجارب مافوق طبیعی باشند که برای اشخاص اتفاق می افتد، در این صورت چاره ای نداریم جز اینکه وحی را نیز جزء همین حوادث به حساب آوریم و آن را نوعی از تجربه دینی بدانیم.البته اینکه واژه مافوق طبیعی را به کار بردم، منظورم این نیست که ما همه امور طبیعی را شناخته ایم و آنگاه می گوییم که این تجربه فراتر از آن ها بوده و با علل طبیعی قابل تبیین نمی باشد.زیرا واضح است که چنین امری یعنی شناختن تمامی امور طبیعی برای ما غیر ممکن است.بلکه منظورم این است که تجربه دینی با آنچه که ما فعلاً به عنوان علل طبیعی می شناسیم قابل تبیین نیست و ما الان برای آن تبیین طبیعی در دست نداریم.هر چند منطقاً ممکن است صد سال بعد معلوم شود همین تجارب دینی نیز تبیین طبیعی دارند.همچنین لازم است یادآور شوم که آنچه در تجارب دینی مهم است نظر فاعل تجربه (شخص تجربه گر) است نه اشخاص دیگر.یعنی اگر فاعل تجربه، تجربه اش را بر اساس مافوق طبیعت تبیین کند، آن تجربه تجربه دینی محسوب خواهد شد، هر چند دیگران برای آن تبیین طبیعی ارائه کنند.اگر این تحلیل درست باشد، وحی هم نوعی از تجربه دینی خواهد بود.اما و صد اما که هر تجربه ی دینی ای وحی نیست، بلکه رابطه وحی و تجربه دین اعمّ و اخصّ مطلق است یعنی هر وحیی تجربه دینی است اما هر تجربه ی دینی ای وحی نیست.با توجه به این لازم است که شاخصه های وحی را بشناسیم یعنی بدانیم آن تجربه ای که برای پیامبر در غار حراء رخ داد با تجارب دینی افراد دیگر چه فرق هایی دارد.یعنی چگونه شد که ما فقط تجربه دینی پیامبر را وحی نامیدیم اما تجارب دینی دیگران را وحی ندانستیم ؟ اینجاست که ما باید شاخصه های آن دسته از تجارب دینی را که وحی نامیده می شود بشناسیم و سپس بر اساس همان شاخصه ها وحی را تعریف کنیم.اما اگر آمدیم و در گام اول وحی را تعریف کردیم ، کار درستی نکرده ایم.
مجری:البته دوستان هم در مقام تعریف وحی نبودند، بلکه به نظر می رسد مشخصاتی را که در وحی اصطلاحی وجود دارد بیان نمودند.
موحّدی: به هر حال وحی یک مفهوم پیشینی نیست که از قبل در ذهن ما وجود داشته باشد بلکه باید از خارج آن را انتزاع کنیم.
دکترحسینی:دوستان نیز دقیقاً راه شما را می پیمایند یعنی می گویند چیزهایی به نام وحی ، ادعا شده که وجود دارند.حالا باید دید که آن ها چه ویژگی هایی دارند؟ دوستان سه چهار ویژگی را بر شمردند و گفتند که آنچه وحی خوانده می شود این ویژگی ها را دارد.
موحّدی:البته همین که می گویند آن ها وحی اند،اول ادّعاست ونشان میدهد که آنها قبلاً پیش فرضی را پذیرفته اند و بر اساس آن می گویند این حوادث وحی هستند، در حالیکه سوال دقیقاً اینجاست که ما از کجا بفهمیم آن ها وحی اند؟
صفدری:خوب بر اساس ویژگی های آن ها.
موحّدی:به هر حال به نظر می رسد که شما مفهومی را قبلاً در نظر گرفته اید و بعداً می گویید که این ویژگی ها را دارد و در نتیجه وحی است.در حالیکه ما باید ابتدا سراغ مصادیق تجربه دینی برویم و آن ها را مورد بررسی قرار دهیم و سپس آنها را دسته بندی و نام گذاری کنیم و از این طریق مفهوم وحی را بدست آوریم.یعنی تجارب دینی را بر حسب خصوصیاتی که دارند در دسته ها و گروههای متفاوتی قرار بدهیم.مثلاً آن دسته از تجارب دینی که از اتحاد با هستی یا وحدت وجود سخن می گویند و پارادوکسیکال اند و...تجارب عرفانی می نامیم.و همینطور تجارب دینی ای که فلان ویژگیها را دارد وحی می نامیم.
دکترحسینی:خوب تجربه ای را که همین چهار ویژگی را داشته باشد می گوییم وحی.
موحّدی:آری، دراین صورت درست است.
ابراهیمی:یعنی ما از وحی یک تعریف ارائه می کنیم و بعد در مقام اثبات وحی می خواهیم این تعریف را مدلّل کنیم، یعنی اثبات کنیم که این خصوصیاتی را که ما برایش ذکر کردیم این لوازم و نشانه ها را دارد و مقوقاتش اینهاست.
صفدری:در جواب آنچه آقای موحّدی می فرمایند که ما پیش فرضی را پذیرفته ایم و بعد برای آن خصوصیاتی را بر می شمارییم، ما می گوییم که اصلاً بحث اثبات وحی یا به تعبیر دیگر تفاوت وحی با القائات شیطانی از طریق معجزه بدست می آید.یعنی ما از کجا بفهیم چیزی وحی است و تا ما آن را تصدیق کنیم؟ این مساله توسط معجزه مشخص می شود، که در نهایت یا تصدیق می کنیم و یا رد می کنیم و مثلاً می گوییم این القائات شیطانی است و آن شخص خودش را پیامبر قلمداد کرده، در حالیکه پیامبر نیست.بنابراین  به نظر من راه اثبات آن از طریق معجزه بدست می آید.
دکترحسینی:ببینید بحث اثبات بحث تمایز است .یعنی شما می خواهید وحی را از القائات شیطانی و تجربه دینی متمایز بسازید.آنگاه ویژگیهایی را برای آن بر می شمارید.ولی اصل قضیه این است که به قول آقای موحّدی یک اتفاقاتی می افتد، یک تجربه هایی رخ می دهد بعد شما انواع این تجربه ها را با هم مقایسه می کنید.در تعدادی از آن ها همانندی هایی می یابید که آن ها را از بقیه تجربه ها جدا می کنند و آن ها تجربه های عادی دینی یا تجربه های عرفانی و یا تجربه های دیگر می شوند.این تجربه ها (البته فعلاً خوب نیست لفظ تجربه را به کار ببریم) این واقعیات ویژگیهای مشترکی دارند که آن ویژگیهای مشترک همان چهار ویژگی ای که آقای فهیمی و آقای صفدری فرمودند.وقتی چیزی این چهار ویژگی را داشت می گوییم آن چیز وحی است.بعد بحث بعدی مطرح می شود.
مجری:بحث ما ظاهراً ناخودآگاه به مرحله سوم کشیده شد.یعنی نسبت تجربه دینی با وحی.جناب آقای ابراهیمی نوبت شماست.
ابراهیمی:قبل از اینکه به این مسأله بپردازم.به یکی دو نکته کوچک راجع به سوال اول درباره تعریف وحی اشاره میکنم.در رابطه با تعریف وحی اگر از نظر لغوی بررسی کنیم چنانکه می دانیم در لغت معانی متعددی دارد، اما آنچه که در رابطه با معنای واژه وحی مورد اتفاق ارباب لغت است،همان تفهیم و القای سریع و پنهانی است که این معنی در واقع جامع سایر معانی وحی است.اما تعریف اصطلاحی وحی همان ارتباط ویژه پیامبران با خدا می باشد.این نکته محوری را هم نباید فراموش کنیم که این ارتباط ویژه در زمینه القای پیامی است که محتوای این پیام تشریع است.یعنی در واقع ما باید هدایت تشریعی را در تعریف اصطلاحی وحی در نظر داشته باشیم.به خاطر اینکه مخصوصاً ما شیعیان بر اساس اصول مذهب تشیع اعتقاد داریم که این اربتاط ویژه را غیر از پیامبر کسانی دیگری هم می توانند داشته باشند که همان امامان باشند، ولی آنها در نهایت مأمور به هدایت تشریعی نیستند.اما در رابطه با نسبت وحی و تجربه دینی باید گفت این دو از جهاتی مشترکند واز جهاتی متفاوت.اما وجوه اشتراک عبارتند از:
1ـ وحی و تجربه دینی هر دو یک نوع معرفت شهودی و بی واسطه و از سنخ علم حضوری می باشند.
2ـ هر دو از دسترس عوام خارج بوده و در قلمرو اندیشه خواص جای می گیرد.
3ـ هر دو جزء امور غیر ارادی است یعنی بسته به اراده تجربه گر و پیامبر نیست.
مجری:منظور از غیرارادی چیست؟ نفس تجربه ارادی نیست یا مقدماتش یا...؟ شفاف تر بیان کنید.
ابراهیمی:وقتی می گوییم تجربه دینی و وحی هر دو جزء امور غیر ارادی است، منظور ما این است تجربه گر و دریافت کننده وحی نمی تواند تعیین کند که چه زمانی باید تجربه رخ بدهد و وحی نازل شود، این از اختیار هر دو خارج است.اما مقدمات را که اشاره کردید، بلی اگر کسی بخواهد به آن تجارب عارفانه برسد باید مقدماتی را فراهم کند به سیر و سلوک و تصفیه و تزکیه باطنی توجه کند اما لزوماً بدین معنا نیست که با فراهم شدن مقدمات، تجربه دینی نیز اتفاق افتد همانطور که وحی نیز مقدمات ویژه خود را می طلبد یعنی پدیده ای نیست که در هر محلی امکان نزولش باشد اما این که چه زمانی باید وحی نازل شود دیگر در اختیار شخص دریافت کننده وحی (پیامبر) نیست همانطور که پیامبر اسلام مدت ها منتظر وحی می ماند.
اما وجوه افتراق :
1- در رابطه با تجربه دینی یکی از مسائلی که تقریبا مسلّم است تاثیر پذیری تجارت دینی از فرهنگ محیط شان است.چرا تجربه دینی مولانا بلخی و محیی الدین ابن عربی از تجربه ویلیام جیمز و شلایرماخر و...متفاوت است؟ چون صاحبان این تجارب در زمینه های فرهنگی متفاوت زندگی نموده اند.راز تفاوت تجارب دینی مسلمانان و مسیحیان و ....در این امر نهفته است.اما وحی متأثر از فرهنگ زمان نیست بلکه مؤثر بر آن است همان طور که شواهد تاریخی نیز این مسئله را تایید می کند.
2ـ تجارب دینی گاهی در برابر هم قرار می گیرند یعنی مدعیّات متناقض در میان تجارب دینی به صورت فراوان وجود دارد بر خلاف وحی که مبرّای از تناقض است.
3ـ در وحی شریعت آفرینی و توجه به مسائل سیاسی اجتماعی هست، بر خلاف تجربه دینی که از حوزه فردی فراتر نمی رود.مواردی دیگری را نیز می توان برشمرد، اما در مجموع موارد اختلاف بسیار برجسته تر از موارد تشابه می باشند.
جعفری:اگر ما این بحث را خاص تر می کردیم بهتر بود.همانگونه که می دانیم ما سه نوع وحی داریم، «وحی یوحی» که همان وحی مستقیم است «وحی من وراء حجاب» و «وحی یرسل رسولاً».در تجربه دینی هم تجربه دینی احساسی داریم، تجربه دینی شبه حسی داریم و تجربه دینی تبیین ما فوق طبیعی.ما اگر می گفتیم که این سه نوع تجربه دینی به سه نوع وحیی که داریم با کدام یک درتباین است یا توافق؟ بحث شکل بهتری را به خود می گرفت.به هر حال ببینید من اکنون درباره دو نوع تجربه دینی شبه حسی و تبیین ما فوق طبیعی بحث نمی کنم، اما احساس را که اولین بار شلایرماخر مطرح کرد یک تفاوت با وحی دارد و یک تشابهی.تفاوت آن در این است که وحی پیامی است که پیامبر با قاطعیت آن را می آورد و تحدّی و دعوت به مبارزه نیز در آن وجود دارد،«اگر به آن چه که می گویم باور ندارید که از جانب خدا هست و ساخته های ذهنی من بشر هست شما هم مثل آن را ارائه بدهید».در تجربه دینی احساسی چرا ما می گوییم این نوع تجربه دینی نمی تواند وحی باشد؟ به خاطر اینکه اگر ما در روند معرفت هم تجربه دینی احساس را در نظر بگیریم هرچند باور هم داشته باشیم که تجربه حسی از علم حضوری است درابتدا باید احساس را تعریف کنیم که من تعریف را در قالب یک مثال بیان می کنم.مثلاً من درد را احساس می کنم و درد را در خود می یابم و این اولین مرحله از احساس هست که علم حضوری هم هست و کاملاً با واقع مطابق است و می توان گفت جزء امّ القضایا است که منکری ندارد و در صورت انکار هیچ علمی را نمی توانید اثبات کنید.در مرحله بعدی همین احساس مطلق را که دارید در مرحله تبیین، مفهوم سازی نموده و از آن قضیه می سازید «من درد دارم» این هم مرتبه دیگری از علم حضوری است که مطابقت با واقع دارد.مرحله سوم، مرحله تبیین و علت یابی است که شخص به دنبال علت آن احساس است که چرا این درد در وجودم شکل گرفت.یک انسان مذهبی ممکن است معصیت و نافرمانی خدا را به عنوان علت ذکر کند یا این که کسی احساس کند که خداوند به من دستور هدایت فلان جماعت را داده است و بعد مفهوم سازی نموده و قضایایی به وجود بیاورد که «خداوند به من دستور هدایت خلق را داده است».اما در مرحله تبیین به دیگران که می گوید خدا به من چنین گفت این مرحله را نمی توان ثابت کند، اینجاست که تفاوت تجارب دینی با وحی آشکار می شود، چون اگر بگوید خدا بمن الهام نموده فقط یک ادعا است و هر کسی می تواند مدعی آن باشد، اگر بگوید: خود شما بروید این را تجربه کنید باز مشکل حل نمی شود، ولی اگر بگوید که من یقیناً ّاین احساس را دارم،در این صورت نیز این احساس  و یقین او مشکل را حل نمی کند و برعکس وحی که هرگاه یک کس ادعای پیغمبری بکند، صرف نظر از ادعای او در خارج یک معیارهای فرهنگی و عقلی داریم که وحی ادعا شده را با آن می سنجیم اما در تجربه احساسی تجربه کننده نمی تواند ادعا کند که این تجربه من را با آن معیارهای عقلی بسنجید چنانکه یک آورنده وحی می تواند ادعا کند.
مجری:ممنون.جناب آقای امیری دراین زمینه مطلبی دارید؟
امیری:وحی قبل از آن یک پدیده باشد حالت ویژه ای است که بین خدا و پیامبرانش رخ می دهد و در همه پیامبران در طول تاریخ یکسان بوده و پیامبران آنچه را به آنان وحی می شده در قالب محدوده زبان ارائه می کردند وانسان ها از این طریق به شناخت وحی پی می بردند، اما تجربه های دینی علیرغم تشابه اسمی ای که دارند ولی حالت های گوناگون و متعلّق های متفاوتی دارند.اما در باب وجوه مشترک یا تفاوت های میان این دو ، می توان گفت ما نمی توانیم یک حکم کلی صادر کنیم و بگوئیم وحی و تجربه دینی کاملاًً در مقابل یکدیگرند و یا اینکه کاملاً با هم توافق دارند،زیراهمانطور که مشترکاتی دارند دارای تفاوتهایی نیز می باشند.
مجری:قبل از اینکه از استاد در این زمینه استفاده کنیم از دوستان می خواهم از کلی گویی پرهیز کنند و بحث را به صورت جزئی تری دنبال کنند.بنابراین وقتی دوستان درباره ی تاثیر یا عدم تأثیرفرهنگ برتجربه دینی سخن می گویند لازم است منظورشان را مشخص کنند که آیا تمامی اجزای فرهنگ مورد نظرشان است و یا یا فقط برخی از مؤلّفه های آن؟ وهمچنین سعی کنند ازادّعای بلا دلیل خودداری کنند، لذا وقتی می گویند تجربه دینی در دسترس همگان نیست باید سخنان کسانی را که تجربه دینی را امری همگانی می دانند نیز مورد توجه قرار دهند، مثلاً استیس در کتاب دین و نگرش نوین می گوید تمامی پیروان یک دین صاحب تجربه دینی هستند ولی تجربه دینی آنها شدّت و ضعف دارد، برخی تجربه ها شفاف و واضح است و برخی دیگربه قدری ضعیف است که حتی ممکن است خود شخص تجربه گر نیز بدان توجه نداشته باشد.همینطور وقتی درباره تفاوت های تجربه دینی و وحی اظهار نظر می کنند باید مقصودشان رابه صورت شفاف تری بیان کنند که آیا این تفاوت ها از نگاه آنهاست یا ازنگاه پیامبر؟ واگر از نگاه پیامبر است ماچگونه به وجود آنها پی میبریم وآنها را اثبات می کنیم؟ آقای فهیمی شما در این باره چه نظری دارید واین تفاوت ها را چگونه اثبات می کنید؟
فهیمی:با توجه به آیه ی «ما کان لبشرٍ ان یکلّمه الله الاّ وحیاً او من وراء حجابٍ او یرسل رسولاً» ما می توانیم تجربه دینی را بر این معیاری که در قرآن آمده است تطبیق بدهیم.«من وراء حجاب» یعنی پیامبر صدایی شنیده و«یرسل رسولاً» یعنی مَلَکی را دیده است.این می شود تجربه های دیداری و شنیداری که بر آیات قرآن قابل تطبیق است.قسم سوم «وحی مستقیم» است.این را نیز می توان بر تجارب بدون واسطه تطبیق کرد.اما به نظر من راه حل مسئله در این است که یا ما خود تجربه دینی داشته باشیم، یا بر ما وحی شود تا تفاوتها را بنگریم، یا نگاه کنیم که صاحبان تجارب دینی چه حرفی دارند؟
صاحبان تجارب دینی، قلّه های عرفانی ابن عربی و امثالهم می گویند تجربه ما نسبت به تجربه پیامبر در سطح پایین تری قرار دارد لذا وحی نیست بلکه الهام است.تمام کشفیّات عرفا از نوع الهام است که با وحی فرسنگها فاصله دارد و برای اینکه مطابقت کشف ها و الهامات خود را با واقع بفهمیم باید آنها را با وحی تطبیق بدهیم (حال بگذریم از این که در عمل چقدر این تطبیق انجام می شود یا خیر) اما سخن دراین است که ما باید تطبیق بدهیم.
پس یا ما باید خودمان تجربه دینی داشته باشیم یا به سخن ارباب تجارب توجه کنیم.دیگر چاره ای عقلی دردست نداریم.برخی از دانشمندان ایرانی نیز تبیین های ارائه می کنند که این تبیین من مدل قرب است و تبیین شما مدل بعد است اما این تبیین صد در صدری نیست.یعنی نمی توان به این مدل به عنوان مدلی که بتواند کاملاً حقیقت وحی را مشخّص کند وهمچنین نسبت آن را با تجربه دینی روشن سازد نگریست.
مجری:آقای صفدری؟
صفدری:در باب تفاوت تجارب دینی و وحی می توان گفت که یکی از تفاوت ها همین مشعر بودن پیامبر به مبدأ است اما عرفاء یا صاحبان تجارب دینی به مبدأ تجاربشان آشنایی ندارند و نمی دانند از کجا ناشی شده است.
مجری:این حرف شما فقط یک ادّعاست زیرا ما عرفایی داریم که کاملاً مستشعر به این است که ازکجا الهام می گیرند.
صفدری:خوب اگر اینطور باشد ابن عربی چنین سخنی نمی گفت والا لزومی ندارد که الهام شان را با قرآن و با احادیث  پیامبر و ائمه تطبیق بدهند.لذاحالت سردرگمی دارند.
آقای حسینی:به نظر می رسد منظور از مطابقت دادن با قرآن و مراجعه به قرآن و حدیث این نیست که مطابقت بدهند تا حقانیّت آن را ثابت کنند ،بلکه ابن عربی از آنجا که در فرهنگ اسلامی می زید لذا می خواهد تاییدی از قرآن بیاورد وگرنه خودش حداقل احساس می کند که تجربه اش از کجا برخاسته و چه می گوید.بنابراین به مبدأ تجربه اش استشعار دارد.
مجری:آقای موحّدی نظرشماچیست؟
موحّدی:همانطور که قبلاً گفتم تجربه دینی تجربه ای است غیر از تجربه های عادی ما و در آن تبیین مافوق طبیعی صورت می گیرد مانند شنیدن صدای ماورائی ودیدن صورتهای ملکوتی.چنین تجاربی تجارب دینی اند.باتوجه به این تعریف وحی نیز مسلماً جزء همین تجارب دینی طبقه بندی می شود و چاره ای نیز جز این نداریم.اما چگونه شد که نام عده ای از آنها را وحی گذاشتیم ونام برخی را تجربه عرفانی ونام برخی را چیزدیگر؟ لاجرم باید تفاوت هایی را در آنها مشاهده کرده باشیم و بر اساس آنها تجارب را دسته بندی کرده باشیم.اما آن ویژگی ها و تفاوتهایی که در وحی وجود داشته ولی در سایر تجارب وجود نداشته است کدامند؟ به نظر میرسد در اینجا با دو مبنا می توانیم آن تفاوتها را مشخص کنیم.بر اساس یک مبنا ما تفاوتها را به شخص تجربه گر باز می گردانیم یعنی می گوییم چون فلانی پیامبر است لذا تجارب دینی او را وحی می نامیم اما چون فلان کس دیگر پیامبر نیست نام تجربه دینی اش را وحی نمی گذاریم.با توجه به این مبنا ما باید ابتدا پیامبر را بشناسیم ودر گام بعدی وحی را ولذا شناخت پیامبری مقدّم است بر شناخت وحی.من فکر می کنم متکلّمین ما چنین دیدگاهی داشته باشند لذا سعی نمی کنند خود وحی را تبیین و ویژگیهای آن را بیان کنند بلکه می کوشند تا پیامبری را از طریق معجزه و...اثبات کنند وسپس بگویند چون فلانی پیامبر است حالتی که به او دست میدهد وحی نامیده می شود.اما سؤالی که پیش می آید و واقعاً هم سؤال بسیار مهمی است این است که آیا وحی تابع پیامبراست یا پیامبر تابع وحی؟ یعنی اینکه آیا اول وحی می شود و بعد توسط همین وحی شخصی پیامبر می شود ویا اینکه اول پیامبری کسی اول توسط معجزه یا امثال آن اثبات میگردد ودر مرحله ی بعدی به او وحی می شود؟ بنظر می رسد که اول وحی می شود بعداً پیامبری اثبات می شود چنانکه به حضرت موسی ابتدا وحی شد سپس به وی معجزه داده شد که اگر عصای خود را چنین کنی چنان خواهد شد.با توجه به این بنظر میرسد این دیدگاه، دیدگاه درستی نباشد.اما بر اساس یک مبنای دیگر تفاوت وحی با سایر تجارب دینی به خود تجربه وحیانی باز می گردد، لذا ما باید ببینیم که خود تجارب وحیانی فی نفسه چه تفاوتهایی با سایر تجارب دینی دارد؟ غزّالی در این رابطه می گوید که اگر ما خودمان تجربه دینی داشته باشیم، در آن صورت درک می کنیم که اختلاف تشکیکی بین آن ها چقدر است.یعنی متوجه می شویم که تجربه ای را پیامبر تعریف می کند درچه سطح بالایی قرار دارد، لذا تجربه او می شود وحی ، امّا سایر تجارب دینی در سطح پایینی قرار دارند بنابراین وحی نیستند وبرای تشخیص صحت وسقم آنها باید آنها را به سمت بالا یعنی تجارب وحیانی ارجاع بدهیم.با این حساب شناخت تجارب وحیانی از سایر تجارب دینی وقتی ممکن است که خودمان دچار آن اذواق بشویم.از این طریق متوجه می شویم که فلان تجربه دینی وحی است و فلان تجربه وحی نیست.این یک راه که البته راه مشکلی است و در دسترس همگان نیست.اما راه دومی نیز وجود دارد که از بیانات افرادی مانند عبدالقدّوس گانگهی استفاده میشود.وی می گوید :«پیامبر به معراج رفت و برگشت ، اما اگر من به جای وی بودم بر نمی گشتم» یعنی در واقع فرق تجربه دینی پیامبر با سایر تجارب دینی در این است که در وحی عنصر مأموریت خوابیده است، و پیامبر به خاطر همین احساس مأموریت پس از وصول به حق دوباره سیر الی الخلق می کند تا جامعه ای نوبسازد، بر خلاف سایر تجارب دینی که چنین عنصری در آنها وجود ندارد، بلکه صرفاً چیزی را می بیند و یا می شنود امّا شخص احساس مأموریتی نمی کند ولذا به سراغ مأموریت و انجام وظایف نمی رود.این هم از راه دوم که نسبت به راه اول به مراتب کاربردی تر است.با توجه به این تحلیل وحی هم مانند بسیاری از تجارب دیگر نوعی از تجربه دینی است که البته تفاوتهایی با تجارب دینی دیگر دارد که از همین دو راهی که اشاره کردم قابل شناسایی است.و البته مفهوم تجربه دینی یک مفهوم عرضی است که بر وحی وسایر تجارب دینی علی السویه بار می شود و این تجارب با یکدیگر اتحاد ذاتی ندارند.یکی از مقوله دیدن است و دیگری ازمقوله شنیدن وآن دیگری از مقوله احساس.                                 مجری: البته شاید این حرف شما با اسفار چهارگانه ملّاصدرا نیز قابل تبیین باشدجناب استاد  جعفری فکر می کنم شما هم دراین رابطه بیانی داریدخواهش می کنم بفرمایید.
جعفری:با این که بحث برسر این است که آیا وحی همان تجربه دینی است و یا تجربه نوعی از وحی؟ امّا من قبل از پرداختن به اصل بحث راجع به آن مطلبی که مجری محترم فرمود یعنی اسفار چهار گانه سالک یک اشاره ی کوتاه دارم و بعد بر می گردم به اصل بحث.سفر چهار مرحله ای سالک را ملّاصدرا در کتاب مشهور خود اسفار مطرح کرده است و دیگر فیلسوفان صدرایی و عارفان نو صدرایی از ایشان تبعیت کرده اند و چیزی بر آن اضافه نکرده اند هرچند در این اواخر امام خمینی با نظر ملّاصدرا مخالفت کرده و بگونه ای دیگر تبیین نموده است که در تقریرات منظومه و اسفاری که از ایشان چاپ شده است این نظرات موجود است و فعلاً نظر امام خمینی را متعرض نمی شوم  و فقط نظر خود ملّاصدراء را نقل می کنم.ملّاصدرا در ابتدای جلد اول کتاب خود (الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه) که مشهور به اسفار است می گوید: بدان که برای سلّاک از عرفا و اولیاء چهار سفر وجود دارد: 1ـ سفر اول سفر از خلق به سوی حق 2ـ سفر دوم سفر در حق با حق 3ـ سفر سوم مقابل سفر اول است برای اینکه سفر سوم از حق به سوی خلق است اما با حق، چنانکه در اول بر عکس از خلق به سوی حق بود اما بدون خلق.سفر چهارم، مقابل سفر دوم است برای اینکه سفر دوم در حق با حق بود اما در سفر چهارم در خلق با حق است این نظر ملّاصدرا است اما از این نظر تقریرات گوناگون شده است.که امروزه نو صدرایی ها تجربه دینی را هم با تبیین همین نظر ملّاصدرا توجیه می کند که به قول ما افغانی ها یک چیزی لا یتچسپک است.
حال بر می گردیم به اصل بحث که آیا وحی همان تجربه دینی است یا تجربه دینی نوعی از وحی؟
اول این نکته را عرض می کنم که این بحث زمانی مثمر ثمر خواهد بود که ما اول انواع تجربه دینی را با انواع وحی مقایسه کنیم تا مشخص شود که کدام نوع از تجربه دینی با کدام نوع از وحی یکسان است.
نکته دوم اینکه، تبیینی را که جناب موحّدی از نظرات متکلّمین ارائه داد، فکر می کنم چندان دقیق نبود به این معنا که وحی تابع پیامبر است و با ادعای پیامبر وحی، وحی می شود.
عرض من این است که می باید یک معیار عقلی متّصل به بدیهیّات اولیه خارج از خود وحی و پیامبر داشته باشیم و هر گاه پدیده ای به نام وحی از طرف فردی به نام پیامبر و مدّعی وحی ادعا شد، ما آن وحی و پیامبر را با آن معیار عقلی متصل به بدیهیّات اولیّه بسنجیم چنانچه ما درباره خود خدا که پیامبر ادعای پیام آوری از طرف او را داده همین کار را می کنیم یعنی ما قبل از آنکه پیامبری ادعای پیام آوری از طرف خدا بکند، ما با دلیل عقلی وجود خدا را اثبات می کنیم .
لذا درباره وحی و پیامبر هم همینطور است که باید معیار عقلی فراتر از خود وحی و پیامبر وجود داشته باشد تا ما آن معیار را بر آن وحی و پیامبر تطبیق کنیم که آیا این وحی و پیامبری ادعا شده با آن معیار عقلی مطابقت دادند و اگر این معیار نباشد هر کسی می تواند ادّعای وحی و پیامبری بکنند چنانکه بسیاری ها کردند از مسلیمه کذّاب گرفته تا سیدمحمد علی باب و دیگران.بنابراین چنین نیست که وحی تابع خود پیامبر باشد واو بیاید و بگوید بر من وحی شده است و ما بدون دلیل بپذیریم.
نکته سوم:اینکه تجارب دینی نوعاً یا تجربه معنوی صرف است و یا حسّی صرف، که ملّا صدرا در کتاب شواهد الرّبوبیّه بسیار زیبا توضیح داده است به این معنا که می گوید:عرفا یا در عالم معنوی صرف هستند و یا در عالم خیال صرف.
باید به این نکته توجه داشت که خیال و عالم خیال در عرف فلاسفه با خیال در عرف عرفا و شعرا تفاوت دارد.در عرف فلاسفه عالم خیال همان عالم مُثل است و مثال ، که حقیقت ها در آن جهان تمثیل می یابند.با این توضیح کوتاه که دادم ملّا صدرا می گوید:اگر عرفا در عالم تجرّد صرف باشند از عالم مثال و خیال غافل اند و اگر در عالم خیال باشند از عالم تجرّد و جبروت بی خبراند.امّا پیامبر کسی است که اگر در عالم تجرّد و جبروت باشد از جهان خیال غفلت ندارد و اگر در عالم مثال و خیال به سر بَرَد از عالم تجرد و جبروت بی خبر نیست، چون اگر این را داشته باشد و آن را نه، این نقص در سیر کمال است ونقص در سیر کمال با مقام پیام آوری پیامبر سازگاری ندارد.
آخرین مطلب که باید متذکر شوم این است که در آموزه های درون دینی ما، وحی بدون واسطه را درباره قرآن نمی پذیرند و در واقع همین نوع از وحی است که با انواع تجربه دینی سنخیتی ندارد وگرنه دیگر انواع وحی با انواع تجارب دینی سنخیت دارند و مخصوصاً وحی مستقیم که نوعی از الهام است و برای بزرگانی چون حضرت مریم مادر عیسی رخ داده است اما آن وحی، وحی مصطلح نیست که ما درباره قرآن به کار می بریم.ما معتقدیم که قرآن لفظ به لفظ از طرف خدا بر پیامبر فرود آمده است و پیامبر مأمور است که قرآن را همانطور که برایش قرائت شده نه الهام برای مردم قرائت و ابلاغ کند و این همان وحی با واسطه و ارسال رسول است و همین نوع وحی با تجارب دینی سنخیت ندارد.
دکترحسینی:با اینکه وقت گذشته است، من با اختصار به مطالبی اشاره می کنم.آقای جعفری به نکته ای خوبی اشاره کرد که ای کاش بازتر می شد و آن نکته اینکه انواع تجارب دینی باید از هم متمایز شوند.خیلی اوقات بحث ما روی تجارب دینی است اما مثال های که می زنیم بیشتر از تجارب عرفانی است وحال آنکه تجارب عرفانی یکی از انواع تجارب دینی است وشاید قابل بحث ترین نوع هم همین باشد ولی بقیه ی انواع تجارب دینی خیلی مهم نیستند.
آلستون تعریفی از تجربه دینی دارد که در حقیقت شرح الاسم است ولی تا اندازه ای مشکل را حل می کند که مادرباره ی چه چیزی داریم حرف می زنیم.آلستون می گوید تجارب دینی تجاربی اند که ربطی به امر مابعدالطبیعی دارد، مثال می زند به احساس گناه و احساس خشوع و...این ها متفاوت است با آن تجربه های عمیقی که شلایرماخر واتو ودیگران می گویند.همه ی اینها داخل این قضیه می گنجد که در این احساس هم احساس بیرونی مطرح است وهم احساس درونی یعنی بیشترحالاتی که برنفس عارض می شود.باز هم تأکید می کنم که در بحث تجربه دینی بحث از انفعالات وعواطف از شناخت ودرک قضیه مهمتر است، یعنی در حقیقت تجربه ی دینی ای را که شلایرماخر مطرح می کند متأثر از تمام فلسفه غرب است ومشخّصاً از کانت.کانت بود که بحث دین را از حوزه ی عقل نظری وارد حوزه ی عقل عملی ساخت ولی شلایرماخر درگام بعدی بحث را ازحوزه ی عقل عملی هم بیرون می کند و وارد حوزه ی احساسات وعواطف می سازد.از سوی دیگر در بحث وحی مهمترین ویژگی وحی ویژگی شناختاری است یعنی اصلاً به حوزه شناخت مربوط می شود تا حوزه ی عواطف وانفعالات.لذا این طرف قضیه بحث تطابق بین اینها را مشکل می سازد.اما آن چیزی که از مجموع بحث های تجربه دینی به دست می آید نکته ی است که از استدلال گیسلر استفاده می شود.او میگوید در بحث شناختاری تجربه دینی حد اکثر ما می توانیم بگوییم که موجودٌ مایی است ولی اینکه چه چیزی هست؟ وچه ویژگی ها ونتایجی دارد؟ هیچ یک از اینها را ما نمی توانیم از خود تجربه دینی به دست آوریم.اما در مقابل حقیقت و جوهر وحی این است که متعلق آن موجودٌ مایی نیست بلکه موجود کاملا صریح وروشن است ودر پرتو این حقیقت روشن نکاتی دیگری که دوستان گفتند چون بحث احساس رسالت و...نیز پیدامی شود.اما نکته ی دیگری نیز اینجاست که ما با یک امر روشن وصریحی مواجهیم که علاوه براینکه خود ویژگی هایی دارد ثانیاً لوازمی نیز دارد ثالثاً ویژگی ها ولوازمش را بر کسی که به او وحی می شود نیز بار می کند.این مسائل در وحی وجود دارد اما هیچکدام آنها به طور دقیق در تجربه دینی وجود ندارد.تجربه وحیانی صریح وشفاف است اما در مقابل درتجربه دینی که فقط موجودمایی هست که این امر وجه شناختاری قضیه را لاغر می سازد.حتی شلایرماخر وکسانی که از وجه شناختاری تجربه دینی دفاع کرده اند مثل آلستون اینها هم می گویند ما فقط در حقیقت همینقدر می توانیم بگوییم که این تجربه خیالات نیست و موجودمایی آنسوی تجربه وجود دارد اما درخصوص ویژگی های آن موجود نمی توانیم سخنی بگوییم .من تأکید می کنم که دوستان مقاله ی آلستون رادر دایرةالمعارف راتلج که ترجمه هم شده را بخوانند.ایشان چهاردلیل را که در رد تجربه دینی مطرح شده آورده وهمه را جواب می دهد ولی نهایتاً خودش هم به این نتیجه می رسد که حداکثر درتجربه دینی ما نمی توانیم آن را نفی کنیم ولی جنبه اثباتی قضیه که مارا به آگاهی برساند وچیزهایی که متأخر از آگاهی است قطعا نمی تواند رساند.تجربه دینی را چنانکه در سؤال اوال هم مطرح شد ودر بحث تفاوت وتشابه نیز باید به آن توجه کرد این است که تجربه دینی قابل بیان نیست ولی بر عکس آن تجربه وحیانی مدعی است که روشن، شفاف وقابل بیان است.البته نکاتی هم مربوط به بحث های جزئی تر بود که آقای ابراهیمی فرمودند تجربه دینی متأثر از فرهنگ است ولی تجربه وحیانی متأثر از فرهنگ نیست،ولی همانطور که آقای توسلی ان قلت کردند و در واقع ان قلت هم می شود تجربه وحیانی هم متأثر از فرهنگ می شود ولی نه خود ذات پیام و حقیقت مطلب، بلکه در مواردی مثل این که چون مخاطبین عرب هستند به زبان عربی بیان می شود این را علمای ما هم رد نمی کنند.اما آن قسمتی که متأثر از فرهنگ نیست،روح پیام و حقیقتی است که ما رابه آن چیز فرا می خواند.ولی در رابطه با آن مطلب که آقای توسلی فرمودند که آیا تجربه دینی مربوط به خواص است یا مربوط به همه؟ و بعد با استشهاد به صحبت استیس که گفته اند همگان این تجربه را دارند نتیجه گرفتند که تجربه دینی امری همگانی است باید عرض کنم که منظوراستیس از همگان، همگان در یک دین است که یک تجربه را دارند و الاّ اگر همگان انسانی را درنظربگیریم درآن صورت حق با آقای ابراهیمی است که فرمودند تجربه دینی یک امر ویژه است یعنی برای دینداران است و غیر دینداران آن را ندارند.بعضی مسائل به نظر من شایسته و بایسته است که به صورت جزئی تری مطرح شوند که امیدوارم بعد از من دوستان آن را ادامه دهند.
مجری :سؤالی اینجا مطرح می شود وآن اینکه این محدودیت ذهنی و زبانی که انسان یا شخص تجربه گر گرفتار آن است در پدیده وحی چگونه حل می شود؟ مثلاً فارابی و ملّاصدرا دو فیلسوف بزرگ اسلامی در مورد وحیی که بر پیامبر می شود هر دو طبق بیان فلسفی خاص خودشان سعی کرده اند توضیح بدهند اما آیا واقعاً توانسته اند در مورد این محدودیت ذهنی و زبانی شخص تجربه گر راه حلی ارائه بدهند؟ برای توضیح بیشتر باید این را عرض کنم که مثلاً غزّالی تجربه عرفا را به گونه ای می داند که اصلاً امکان ندارد در قالب لفظ و بیان درآید و بعد ظاهراً دکتر دینانی در کتاب دفتر عقل و آیت عشق خودشان ظاهراً در جلد سوم آن همین اشکال را برغزّالی مطرح می کنند که وی تجربه وحیانی پیامبر را هم از سنخ تجربه عرفانی می داند و لازمه آن این خواهد بود که این پدیده یعنی وحی هم در قالب لفظ و بیان در نیاید و معرفت زا نباشد.حضرت عالی بفرمائید فارابی و ملّاصدرا آیا در این مورد راه حلی دارند یا نه؟
دکترحسینی:آنچه که من از فارابی در ذهن دارم فارابی در حقیقت چون معتقد به وحدت حقیقت نبوی و حقیقت فلسفی هست.لذا عقیده دارد که آن چیزی که انبیاء به آن می رسند دقیقاً همان چیزی است که فیلسوفان و حکما به آن می رسند.اما بر عکس آن تصوری که عموم دارند من برداشتم از فارابی فرق می کند.فارابی می گوید همان چیز را انبیاء می فهمند ولی انبیاء یک چیز بیشتری از حکماء دارند.آن چیز بیشتر در قوّه تخیّل انبیاست،یعنی انبیاء میتوانند احکام کلی عقل را با کمک خیال جزئی بسازند ومتناسب با زندگی عینی انسانها برای انسانها بیان کنند ولی حکما چنین توانمندی ای را ندارند.ما در این رابطه قاعده فلسفی هم داریم که «الجزئی لیس بکاسبٍ و لیس بمکتسبٍ» یعنی نمی توان از جزئیّات به یک حقیقت کلی رسید و نمی توان از کلی به مصادیق جزئی رسید، لذا فارابی در خصوص اصل دریافت انبیاء وحکماء نظرش این است که دریافت انبیاء همان دریافت حکماست، ولی برتری انبیاء دراین است که با قوّه ی خیال می توانند یک امر کلی را بر مصادیق عینی پیاده کنند و به اصطلاح از کلیّات به جزئیّات برسند.
مجری:آقای فهیمی شما ظاهراًّ بیاناتی راجع به ملّاصدرا داشتید.آیا ایشان در این زمینه نیز بیانی دارند؟  
فهیمی:بله.ایشان در همین رابطه می فرمایند که وقتی معارف افاضه می شوند در قوه ی خیال به صورت صور وتمثلّات در می آیند وپیک وحی نیز از همین طریق توجیه می شود.یعنی نمی شود ما فرآیند وحی را بدون تاثیر قوه ی خیال تبیین کنیم بلکه قطعاً قوه ی خیال پیامبر در اینجا دخالت دارد.اما ایشان درباره این دخالت نکته ای را می افزاید و می گوید که این معارف هرچند در قوه ی عاقله به صورت علوم است و در قوه ی خیال به صورت تمثلّات ودر قوه ی حس به صورت کلام منظوم، اما این به این معنا نیست که آنها چیزهای موهوم و بدون حقیقت اند، نه! بلکه این معارف در هر مرحله ای عین حقیقت است.بنابراین نباید دخالت ونقش ذهن وقوه ی پیامبر را به گونه ای تبیین کنیم که آن معارف را از حوزه ی حقیقت خارج کند.به هر حال ایشان به این شکل وحی را تبیین می کنند.
موحدی:استاد ببخشید شما گفتید که وحی پدیده ای شفاف است اما تجربه دینی شفاف نیست،اما به نظر میرسد که تجربه دینی هم شامل تجارب شفاف مانند وحی می شود و هم شامل تجارب غیر شفاف.یعنی در تجربه دینی این مطلب خوابیده نیست که حتماً غیر شفاف باشد.اما در رابطه با اینکه گفته شده، تجربه دینی بیان ناپذیر است،باید عرض کنم که بیان ناپذیری در حقیقت از ویژگی های تجربه عرفانی است نه ازویژگی های تجربه دینی، چنانکه مثلاً ویلیام جیمز چهار ویژگی و استیس هفت ویژگی را برای تجارب عرفانی ذکر می کنند که هر دو بالاتفاق بیان ناپذیری است جزء خصوصیات تجربه عرفانی قلمداد میکنند.اما اینکه برخی این خصوصیت را برای تجربه دینی ذکر کرده اند این متأسفانه از مواردی است که بین تجربه دینی وتجربه عرفانی خلط شده است وحکم جزء را به کل سرایت داده اند،زیرا تجربه عرفانی زیر مجموعه ی تجربه دینی محسوب می شود.حالا اگر بخواهیم نسبت وحی را با تجربه عرفانی بسنجیم روشن است آنها بایکدیگر هیچ سنخیتی ندارند و رابطه شان با یکدیگررابطه تباین است زیرا تجربه عرفانی ویژگی هایی مانند بیان ناپذیر بودن و پارادوکسیکال بودن دارد در حالیکه وحی چنانکه استاد اشاره کردند هیج یک از این خصائص را ندارد.اما اگر بخواهیم نسبت وحی را با تجربه دینی بسنجیم باید عرض کنم که اگر منظورمان از تجربه دینی همان تجاربی باشد که فراتر از تجربه های عادی ومعمولی ماست و در آنها درتبیین مافوق طبیعی صورت می گیرد در آنصورت وحی نیزجزء این دسته از تجارب قرار می گیرد زیرا خود وحی هم تجربه ای است فراتر از تجارب معمولی و تبیین مافوق طبیعی نیز در آن وجود دارد، پس بنابراین خود وحی هم نوعی از تجربه دینی است.هرچند ویژگی های خاص خود را دارد که آن را از سایر تجارب دینی جدا می کند.دوستان چهار تا ویژگی را برای آن ذکر کردند،اما من با آنها موافق نیستم زیرا این ویژگیها نمی توانند دایره ی وحی را مشخص کنند، مثلاً استشعار، وضوح و وساطت ممکن است دایره ی تجربه دینی را تضییق کنند اما مشخص نمی کنند که فلان تجربه دینی وحی است.بلکه برای تشخیص وحی باید ویژگیهای دیگری را مدّ نظر قرار دهیم.یکی از آن ویژگیها عنصر مأموریت است که قبلاً عرض کردم و ویژگی دیگر مطابقت با وجدان ومعیارهای عقلانی است،یعنی محتوای وحی نباید خلاف این معیارها باشد.با این دو ویژگی ما می توانیم وحی را از غیر وحی تشخیص بدهیم.بنابراین اگر کسی ادعای وحی کند اگر ما او صدق اخلاقی آن شخص را قبول داشته باشیم مطمئن میشویم که برای او حتماً حالتی رخ داده است، اما از کجا بفهیم آن حالت وحی بوده وتوهّم و القائات شیطانی نبوده است؟ اینجاست که ما ازطریق کوشش ها و مجاهدتهایی که آن شخص انجام می دهد متوجه میشویم که تجربه او وهم و خیال نبوده زیرا که وهم و خیال آ ن وضوح و قطعیت را به همراه ندارد و همچنین فقط یک امر شخصی نبوده که اگر بود آن شخص این همه مرارتها را تحمل نمی کرد و جور هدایت مردم را به جان نمی خرید وهمچنین از طریق متن پیام او و مطابقت آن با معیارهای عقلانی و اخلاقی متوجه میشویم که تجربه دینی آن شخص القائات شیطانی نیست بلکه وحی می باشد.
فهیمی:ما گفتیم که این ویژگیها مخصوص وحی بما هو وحی است لذا از طریق آنها وحی را از تجربه دینی نمی توانیم تمیز بدهیم.فقط از دو راه امکان دارد آنها را از همدیگر تمیز بدهیم اول اینکه خودمان دارای تجربه دینی و عرفانی باشیم ویا دارای وحی باشیم و دیگر اینکه از صاحبان چنین تجاربی بپرسیم.اما اینکه شما عنصر مأموریت را ذکر کردید این خودش عین دور است.دکتر سروش هم این ویژگی را ذکر میکند.اما اگر صاحب تجربه دینی بگوید من احساس مأموریت می کنم ما نمی توانیم این ادعای او را نفی کنیم و بگوییم که او احساس مأموریت نمی کند.آیا واقعاً برای ما ممکن است که بگوییم تو نمی توانی احساس مأموریت نمی کنی؟
موحّدی:بحث در این است که چه کسانی واقعاً کرده اند و به خاطر آن تلاش می کنند.یعنی هرچند منطقاً ممکن است که خیلی ها احساس مأموریت بکنند اما این به درجه ی احساس آنها بستگی دارد.شما ببینید در عرصه ی عمل  فقط عده ی بسیار کمی تلاش وکوشش می کنند و سختیها و دشواریهای طاقت فرسایی را به خاطر نشر پیامشان تحمل می کنند پس معلوم میشود که در واقع فقط تجارب دینی همین افراد وحی است و عنصر مأموریت در تجاربشان خوابیده است نه تجارب دینی دیگران.
فهیمی:فرمایش شما درست، اما همین قوی بودن یا ضعیف بودن احساس را از کجا بفهمیم؟       موحّدی :از عملکرد خارجی اشخاص.
دکتر حسینی:ببینید عملکرد خارجی اشخاص به عوامل متعددی بستگی دارد.هر انسانی که کاری را انجام میدهد مخصوصاً انسانی که خالصانه و با صداقت و جدیّت کار خودش را پیگیری می کند نسبت به کار خودش احساس رسالت و احساس وظیفه می کند، یا وظیفه وجدانی یا وظیفه عقلانی یا وظیفه اخلاقی و یا به قول شما احساس وظیفه ای که برگرفته از تجربه دینی یا عرفانی باشد.یعنی صرف احساس وظیفه یا احساس رسالت نشان دهنده این نیست که این تجربه تجربه ای وحیانی است بلکه یک انسان خطاکار و یا تروریست هم احساس وظیفه می کند.
موحّدی:بحث ما روی کسی است که مسلماً تجربه ای دینی برای او رخ داده است و این احساس مأموریت را شخص تجربه گر به خاطر آن تجربه می داند.
جعفری:اینکه تجربه دینی رخ داده را هیچ کس انکار نمی کند اما بحث دراین است که ما چکار کنیم که همانطوریکه وحی مقبولیت عام پیدا می کند و همه وحی پیامبر را می پذیرند تجربه دینی هم مقبولیت عام پیدا کند؟ولی تجربه های دینی ولو اینکه هر کس هر ادعایی بکند ما به آن ادعاها کاری نداریم اما این ادعای او در اجتماع مورد قبول واقع نمیشود.این یک مسأله.مسأله ی دوم این است که تجربه دینی در هر دینی که رخ میدهد ما بعدِ وحی است و باید با وحی سازگار باشد.مثلاً چرا محمّد علی باب نتوانست ادّعایش را عمومی کند به خاطر اینکه وحی و پیامبری که قبلاً آمده بود سازگاری نداشت. 
مجری:چون وقت استاد ضیق است اجازه بدهید جلسه را خاتمه بدهیم.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر